اشعار عاشقانه حافظ شیرازی برای پروفایل
اردیبهشت که میشود دلم هوای شیراز را می کند کنارش بنشینی فاتحه ای بخوانی و حافظ جیبی خود را باز کنی و فالی بزنی و باز قرعه به نام تو افتد . تویی که از عاشقی فقط رفتنش را بلد بودی ، دم حافظ گرم که هربار به سراغش می روم دلداریم میدهد .
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ جان کدام یوسف گم گشته کسی که با پای خودش می رود مگر یوسف گم گشته میشود؟
نه حافظ جان او رفت ، ما که بیخیالش شدیم توهم بیخیالش شو
حافظ جان برایم از او می گویی؟
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
حافظ کجای کاری ؟
گفتی غمت سر آید این عمر بود
سر آمد
اشعار زیبای حافظ برای پروفایل
شعر های زیبای حافظ برای پروفایل
اشعار حافظ در وصف خدا برای پروفایل
شعرهای عاشقانه حافظ برای پروفایل
بسوخت حافظ و
کس حال او
به یار نگفت
اشعار حافظ در وصف دوست برای پروفایل
اوقات خوش آن بود
که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری است
اشعار عاشقانه حافظ برای پروفایل
شعر های زیبای عاشقانه حافظ یرای پروفایل
اشعار غمگین حافظ برای پوفایل
دل بی تو به جان امد
وقت ست که باز آیی
شعر های مفهومی و زیبای حافظ شیرازی برای پروفایل
پروفایل های زیبا و خواص برای شما همراه با اشعار زیبای حضرت حافظ
اشعار زیبا حافظ برای خدا
شعر های عرفانی حافظ برای پروفایل
عکس پروفایل حافظ شیرازی
می سوزم از فراغت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
پروفایل زیبای عاشقانه و عارفانه حافظ
عاقلان
نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره
سرگردانند
زلف بر باده مده
تاندهی بر بادم
هر آن کس که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال ز بلا نگه دارد
بالا بلند عشوه گر نقش بازمن
کوتاه کرد
قصه ی زهد دراز من…
شعر های زیبا ی حافظ شیرازی برای پروفایل
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
اشعار زیبا و خواندنی حافظ شیرازی برای پروفایل
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
پخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده ازجام تجلی صفاتم دادند
الا یا ایها الساقی ادر کاساو وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
پروفایل شعر حافظ در مورد خدا
معرفت در گرانی است به هرکس ندهند
پر طاوس قشنگ است به کرکس ندهند
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید
جهان سوزی
نه خامی بی غمی
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به تازیم و بنیدش براندازیم
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هردم فریب چشم جادویت
ای که گفتی
جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هایش سپردم
نیست آرام هنوز