شعر طعنه به عشق قدیمی

زمانی فکر های عجیبی سراغ آدم می آید و نمی داند با آن چه کند. درست زمانی که بعد از تلاش طولانی یک نفر را خاطراتش را کم رنگ کردید. طوری که  او و خاطراتش را به فراموشی سپرده اید، اما ناگهان جلویتان ظاهر می شود یا پیام میفرستد و می خواهد که با شما دوباره در تماس شود. اگر می خواهید که دیگر با ان شخص در ارتباط نباشید به او بفهمانید که دیگر اشتیاقی برای صحبت کردن با آن شخص را ندارید. گاهی اوقات در فضای مجازی شما را دنبال می کند برای اینکه بطور غیر مستقیم بفمانید که دیگر سراغتان نیاید بهتر است از متن و شعر طعنه عشق قدیمی استفاده کنید تا متوجه شود شما چه می خواهید. دراین مطلب از ژاویز مجموعه ای از متن و شعر طعنه به عشق قدیمی را برای شما عزیزان آماده کردهایم، باما همراه باشبد.

 

شعر طعنه به عشق قدیمی

معرفت در گرانیست به هر کس ندهند

پر طاووس گران است به کرکس ندهند

*****

خنده رسوا می‌نماید پسته بی مغز را
چون نداری مایه، از لاف سخن خاموش باش‌

*****

ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﺎ، ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩﺍﯼ ﺍﺭﺯﺵ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻭ هیچ‌وقت ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﺑﺪﯾﻬﺎ ﻭ ﺧﻮﺑﯽﻫﺎﯼِ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ،
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﻓﮑﺮ می‌کرد ﺍﻻّ ﺑﻪ ﻣﺎ!
ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺍﻻّ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺵ می‌مردیم.
ﺷﮑﺴﺘﯿﻢ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ هیچ‌وقت ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺗﻌﻬﺪ ﯾﻨﯽ ﭼﯽ.
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎها مدت‌ها ﭘﯿﺶ ﻣُﺮﺩﯾﻢ،
ﺗﻭ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﮐﻪ هیچ‌وقت ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻫﯿﭻﺟﻮﺭﻩ ﺩﺭﮐﺶ ﻧﮑﺮد…

*****

بهت نمی گم آدم بی معرفتی هستی

چون بی معرفت ها که آدم نیستند

*****

امیدوارم تو زندگیتون به جایی نرسین که از خودتون بپرسین

اگه برگردم عقب باز هم همین مسیرو میام؟؟

و یه صدایی از اعماق وجودتون بگه نههه هیچ‌وقت!

*****

سلام ای بی وفا ای بی مروت

سلام ای ساز گیتار محبت

سلام کردم نگی تو بی وفایی

وگرنه ما که عاشقیم بی مروت !

*****

دیگر دوستت ندارم.
خیلی سخت ولی بالاخره توانستم فراموشت کنم.
نبردِ منطق و احساس در من به پایان رسید،
من و خانه پذیرفته‌ایم که رفته‌ای،
و همه‌چیز خوبِ خوب است.
هم خدا راضی‌ست و هم بنده‌گانِ خدایِ این شهرِ عاشق‌کُشِ لعنتی.
امّا هنوز سرِقولم هستم‌، روزها زنده می‌مانم به انتظارت و هر شب می‌میرم با نبودنت.
که قول داده بودم برای تو بمیرم و زنده شوم.

*****

بیخودی به خودت زحمت نده!

این بَذرهای تنفــر که در دلم می کاری

هرگــــز جوانه نخواهد زد !

******

شنیده بودم خاک سرد است

این روزها اما

انگار آنقدر هوا سرد است که

زنده زنده فراموش می کنیم یکدیگر را . . .

*****

دلتنگی عارضه ی قلب‌های شکسته است
ما آدم‌های عاقل و بالغی هستیم که برای
تپش‌های نامنظم قلب‌های مهجورمان، یک قرص کوچک سفید کفایت می‌کند
ما آدم‌های کاملی هستیم که هرگز عکس‌های پروفایلی را با حسرت، برای هزار بار چک
نکرده‌ایم…
ما دلتنگ نمی‌شویم
این خلق تنگ ابری، ماحصل هوای خشک زمستان است
از این بهتر نمی‌شود حال و هوایمان در پس این سردی مزمن
خوب خواهیم شد اگر از این بهمن سنگین بگذریم…

*****

‏همه‌ی اونایی که با رفتنشون ما رو‌ دق دادن،

همونایین که بیشتر از هر‌کس دیگه‌ای بهمون قول‌ موندن داده بودن.

*****

ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم

ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم

از زشتى کردار دگر خسته شدیم

محتاج دو پیمانه مى معرفتیم

*****

آدم‌ها همان‌طور که دل ماندن دارند،
به همان اندازه هم پایشان کشش رفتن را دارد،
من همان کسی هستم، که بعد از برگشتت، در چشمانم زل زدی و گفتی:
هیچ کجای دنیا، شبیه تو را ندارد‌‌.
راست می‌گویی:
هیچ‌کس، به اندازه من تو را دوست نداشت
و برآورده شدنت برای کسی جز من، دور نبود،
اما، تو باید بدانی،که دیر به سراغم آمدی،
آنقدر دیر که دیگر، منتظرت نبودم…
آمدنت مثل این بود، که آرزوی کودکیم در جوانی برآورده شود…
مثل، نمره ی قبولی بعد از، مردود شدن..
من تو را برای عاشقی در پاییز می‌خواستم،
نه روزهای دل مردگیم، در زمستان..
عاشق بودن هم فصل دارد،
اگر به وقتش نباشد،
مثل تن کردن کاموا، در گرمای تابستان است و خفه ات می‌کند.
تو آن قدر دیر آمدی، که کفش‌هایم زودتر از پاهایم، برای رفتن آماده بود…

*****

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

*****

‏مجبور نیستید کسی رو که یه روزی دوست داشتید رو

همیشه دوست داشته باشید،

بکَنید بندازید دور آدمای اشتباهی که به دلتون چسبوندین!

*****

#شاملو بلند گفت: لبانت به ظرافت شعر…
اذان گفته بود، اذن تماشا داده بود. برخاستم به تماشای تو، به تماشای لبهات، به تماشای خرامیدنت، بره آهوی من. قامت بستم که نماز بخوانمت، به درگاه خدایی که ندارم، به نیت شفایی که نمی‌خواهم، که تو را بنوشم و خورشید از انتهای شرقی پیشانیم طلوع کند، و روز شود در تاریکی‌های درونم. که مست کنم از تماشا، که مست کنم از اذان عطش. برخاستم که دست بردارم از دنیا، و از موهای تو خود را به شب بیاویزم، انگار که میوه کال و تلخ درخت فراق و دوری باشم. دلم خواستت. برخاستم به تماشای تو، در یک قاب کوچک نورانی، عکسی از تو در آن سوی دنیا. ایستاده بودی کنار دریای مدیترانه، باد لبنان در موهایت پیچیده بود، دامنت را با دو انگشت گرفته بودی و بالا کشیده بودی از گزند شن باد. برخاستم به تماشای تو، که تماشای تو روزها و شب‌های من است.

#سعدی بلند گفت: هیهات از این خیال محالت که در سر است…
ابر شد. مادیان فلجی در دلم گریه کرد، روباه کوری در دلم گریه کرد، ماهی مرده‌ای در دلم گریه کرد، گوسفند بی سری در دلم گریه کرد، و صبح نشد. صبح نشد، و شب ماند و مرا فرسود، و موعد نماز تماشا تمام شد. صبح نشد و آرزوی بوسه‌ها در تاریکی به گور برگشتند و خوابیدند، تا باز کی مجالی شود و عکس
تازه‌ای از تو برسد و هجوم بیاورند به آرامشم.

#منزوی بلند گفت: من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود.
تاریکی شهر را و خیابان را و کوه را و خانه را بلعید. آخ بره آهوجان، روشنای دلربای زندگیم، حالا بر او بتاب. دیگر در تمام عکس‌هایت بی وقفه بخند، مهلت من برای تماشات تمام شد…

*****

معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند

معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند

معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند

معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند

*****

‏از موقعش که بگذره دیگه مهم نیست. حتی اگه مهم هم باشه دیگه ذوقشو نداره و نداری…

*****

رابطش با مهم ترین آدم زندگیش بهم خورده بود،
بهش گفتم چه حسی داری
گفت حس نترسیدن
دیگه هر کسی رو بخوام می تونم ترک كنم…

*****

همه چیز می گذرد و فراموش میشود

همه چیز به غیر از سه چیز :

بوی عطر،

خنده ها،

و قول هایی که به ما داده بودند…

*****

دچار فراموشی شده‌ام، چرا به خاطر نمی‌آورم چشمان زیبای تو را که شاهکار خلقت بود، وقتی از روبرو نگاهم می‌کردی و من نگاهم را می‌دزدیدم و تو می‌خندیدی، آن چشم‌های عسلی با مژه‌های بلند.
به خاطر نمی‌آورم تو را و صورت ماهت را، در این فراموش‌خانه ی تنهایی، این‌ها که می‌گویم را از شعرهای آن مرد شاعر وام گرفته‌ام که برای معشوقه اش سروده بود.
می‌گفت صورت معشوقش زیبایی سحرانگیزی داشته، ابروهای کمانی، لب‌های خوش حالت و شیرین، گیسوان پیچ در پیچ و سیاه.
خوش به حال مرد شاعر، که دچار فراموشی نیست.
تو چرا از عکس‌هایت هم رفته‌ای، چرا از خواب‌هایم رفته‌ای، چرا از دنیایم…
تمام دلخوشی‌ام شعر مرد شاعری شده، که تصدق معشوقه اش می‌رود، و من در دنیای خیالی، خودم را جای او می‌گذارم و تو را…، نه!
تو نیستی، تو رفته‌ای، نکند مرد شاعر هم خیال بافی می‌کند،
نکند او هم دیوانه شده، نکند او را هم دیوانه کرده‌ای!
تو…

*****

آنقدر مرا از رفتنت نترسان

قرار نیست همیشه بمانیم !

روزی همه رفتنی اند

ماندن به پای کسی معرفت میخواد نه بهانه

*****

امیدواریم مطالب بالا برای شما کمک کند تا با کمال متانت و خیالی آسوده جواب دندان شکنی به عشق قدیمی تان که شما را رها کرده است داده باشید. گاهی اوقات کاری که یک شعر یا یک متن با دل آدمها انجام می دهد هزاران سخن آن را انجام نمی دهد ولی این نیاز به هوشی زیرک دارد تا بتوانید از این راه هدف خود را بطرز شگفت انگیزی به شخص مقابل بفهمانید. کلمات قدرتی دارند که با آن می توان انسان را به مرز نابودی کشاند یا برعکس انسانی را از پستی نجات داد، این به شما بستگی دارد که چگونه از ان استفاده کنید.

 

مطالب بیشتر :

شعر عاشقانه تیکه دار سنگین

شعر پدرم دیده به سویت نگران است هنوز

شعر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا شهریار

عکس نوشته نیش دار جمله سنگین

متن غمگین برای استوری دخترونه

5/5 - (2 امتیاز)